سلق
نویسه گردانی:
SLQ
سلق . [ س َ ] (ع اِ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده . || نشان تنگ در پهلوی شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نشان پای و سم در زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || چغندر. (ناظم الاطباء). || (ع مص ) کسی را ستان بازاوگندن و بانگ کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نیزه زدن و ستان افکندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستان افکندن . (آنندراج ). || گستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گستردن و ستان افکنده گائیدن . (ناظم الاطباء). || پوست برکندن بتازیانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نشان پای گذاشتن بر زمین . || باز کردن گوشت از استخوان . || سوختن سرما گیاه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روغن دادن توشه دان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). روغن مالیدن توشه دان را. (ناظم الاطباء). || جوش دادن و بآتش نیم پخته کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || داخل کردن چوب را در گوشه ٔ کوزه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داخل کردن چوب را در دسته ٔ کوزه . (ناظم الاطباء). || زبان آوری کردن . (دهار) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). سخن سخت گفتن وآزردن کسی را بزبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزفان آزردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ) (المصادر بیهقی ). سخن سخت گفتن و بزبان آزردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خایه کواژه کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || گوشه ٔ جوال درهم اوگندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دویدن و بانگ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قطران مالیدن بدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
سلق . [ س ُ ل ُ ] (اِ) کیسه ٔ بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. (برهان ). خریطه ٔ بزرگ چرمین . (ناظم الاطباء) : خلیلدان چو ...
سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم . (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک ...
سلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سلق بری . [ س َ ل َ ق ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از حماض است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویه ).
سلق جبلی . [س َ ل َ ق ِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلق بری است و به شیرازی حلیمو خوانند. (فهرست مخزن الادویه ). حلیمو. (الفاظ الادویه ...
سلغ. [ س َ ] (ع مص ) شکستن سر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در ثلغ. رجوع به ثلغ شود.
سلغ. [ س َ ل َ ] (ع اِمص ) ناپختگی گوشت . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صلق . [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد سخت . || (مص ) سخت بانگ کردن . (منتهی الارب ). آواز برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمد و شد کردن در آ...
صلق . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) دشت گرد هموار. (منتهی الارب ).
صلغ. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صالغ، گاو و گوسفند که دندان شش سالگی افکنده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به صالغ شود. || پشه ٔ سرخ . (منتهی...