صلق
نویسه گردانی:
ṢLQ
صلق . [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد سخت . || (مص ) سخت بانگ کردن . (منتهی الارب ). آواز برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمد و شد کردن در آب . || بانگ کردن . || کارزار کردن . || زدن کسی را به عصا.(منتهی الارب ). به عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گستردن جاریه را پس جماع کردن با وی . || سخت جنگ انداختن در میان قومی . || گزند رسانیدن کسی را گرمی آفتاب . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صلق . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) دشت گرد هموار. (منتهی الارب ).
سلق . [ س َ ] (ع اِ) نشان ریش پشت ستور که نیکو شده باشد و جای آن سپید مانده . || نشان تنگ در پهلوی شتر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم ...
سلق . [ س ُ ل ُ ] (اِ) کیسه ٔ بزرگ چرمینی را گویند که اصناف و اجلاف برمیان بندند. (برهان ). خریطه ٔ بزرگ چرمین . (ناظم الاطباء) : خلیلدان چو ...
سلق . [ س ِ ] (ع اِ) چغندر که ترکاری است معروف مشابه بشلغم . (غیاث ) (آنندراج ). چغندر. (دهار). صاحب اختیارات میگوید که آن دو نوع است یک ...
سلق . [ س ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه از درخت فروریزد. || گیاه شبرق خشک . || شهد که در طول خانه ٔ مگس است . طرف راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صلغ. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صالغ، گاو و گوسفند که دندان شش سالگی افکنده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به صالغ شود. || پشه ٔ سرخ . (منتهی...
صلغ. [ ص َ ] (ع مص ) دندان افکندن گوسپند در شش سالگی یا در پنجم درآمدن یا در ششم . (منتهی الارب ).
ثلغ. [ ث َ ] (ع مص ) ثلغ رأس ؛ شکستن و شکافتن سر.
سلغ. [ س َ ] (ع مص ) شکستن سر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در ثلغ. رجوع به ثلغ شود.
سلغ. [ س َ ل َ ] (ع اِمص ) ناپختگی گوشت . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).