سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ) محکم . (غیاث )
: دو برج رزین زین دز سنگ بست
ز برج ملک دوردرهم شکست .
نظامی .
چو زد کوزه بر حوضه ٔ سنگ بست
سفالین بد آن کوزه حالی شکست .
نظامی .
در آن کوش از این خانه ٔ سنگ بست
که همسنگ این سنگی آری بدست .
نظامی .
|| ثابت . پابرجا
: در آن خطه بود آتشی سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست .
نظامی .
|| میوه که هنوز نارسیده باشد و اثر خامی در او ظاهر شود. (غیاث ).