سودائی
نویسه گردانی:
SWDʼʼY
سودائی . [ س َ ] (اِخ ) مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده ؛ زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیده ٔ اوست :
عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست
دهنت غنچه و دندان دُر و لب مرجانست .
و مولانا هشتاد سال زیسته . (از مجالس النفائس ص 192).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سودائی . [ س َ / سُو ] (ص نسبی ) سوداگر. (غیاث ) (آنندراج ). تاجر. (آنندراج ) : ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان ب...
خوش سودائی . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (حامص مرکب ) خوش معاملگی . خوش حسابی . خوش داد و ستدی . || خوش تخیلی . خوش پنداری .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.