سودن . [ دَ ] (مص ) هندی باستان ریشه ٔ «چا»
۞ (تیز کردن )، کردی «سوئین »
۞ و «سون »
۞ (ساییدن ، تیز کردن )، پهلوی «سوتن »
۞ . ساییدن . کوبیدن . صلایه کردن . فروکردن . ریز کردن . سفتن . سوراخ کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سائیدن و ریزه کردن . (آنندراج ). سحق . سحک . (منتهی الارب )
: چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت .
فردوسی .
بزد دست و از پای بند گران
بسودش بسوهان آهنگران .
فردوسی .
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
ناصرخسرو.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان .
خاقانی .
|| فرسوده و سائیده گشتن
: خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی .
|| مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . ساییدن
: کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
فردوسی .
دو شاه بت آرا و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست .
فردوسی .
نهادی کلاه کئی بر سرش
بسودی بشادی دو رخ بر برش .
فردوسی .
روان پدر سوخت بر وی ز مهر
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
اسدی .
آتش از دست فلک سودم به دست
کو بپای غم چو خاکم سود و بس .
خاقانی .
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده .
ظهیرالدین فاریابی .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح درین صبوح می بود.
نظامی .
گهی می سود نرگس بر پرندش
گهی می بست سنبل بر کمندش .
نظامی .
بهم بر همی سود دست دریغ
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
سعدی .
|| کهنه کردن . (آنندراج ). از بین بردن . || زدودن و حک کردن . محو نمودن
: عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
خاقانی .
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی .
|| ازاله ٔ بکارت کردن . دوشیزگی برداشتن
: نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .
منوچهری .
|| تیز کردن و صیقل دادن
: یک امشب شما را نباید غنود
همه شب سر نیزه باید بسود.
۞ فردوسی .