گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سوس نویسه گردانی: SWS سوس . (اِخ ) شوش : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه سوس . فردوسی .رجوع به شوش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی سوس سوس . (از ع ،اِ) از «سوس » تازی ، آرامی «شوشا»، یونانی «سس » ۞ ، آشوری «ساسو» ۞ به معنی بید است . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). کرمی باشد... سوس سوس . (ع اِ) اصل . || طبیعت . (منتهی الارب ) (برهان ) (آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست . (برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل ... سوس سوس . (اِ) مخفف سوسمار است . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) : مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ... سوس سوس .[ س َ وَ ] (ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی . (منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. (منتهی الارب ). په سوس په سوس . [ پ ِ ] (اِخ ) از شهرهای آسیای صغیر. داریوش کبیر آن را هنگام تسخیر مجدد یونیه و کاریه گشوده است . (ایران باستان ج 1 ص 651). قمب سوس قمب سوس . [ ق ُ ] (اِخ ) کمبوجیه پادشاه مشهور ایران . از مصنفین قرون اسلامی . ابوریحان بیرونی درکتاب الاَّثار الباقیة [ ص 89 ] قمب سوس و [ ص ... اصل سوس اصل سوس . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل السوس و سوس شود. سوس اقصی سوس اقصی . [ س ِ اَ صا ] (اِخ ) شهری است [ از ناحیت مغرب ] بر لب دریای اقیانوس مغربی آخرین شهر از آبادانی عالم اندر مغرب و این شهری عظی... گراز ماهی خوک آبی دخس تخس تخش سونس سوس خنزیر البحر پورپویز گُرازماهی یا خوُکماهی یا دُخَس یا پورپویز (Porpoise) گونهای از آببازسانان است اما همچون نهنگها، سنگین و درشت نیست و در نهایت به طولی معادل یک و نی... صوص صوص .(ع ص ) سخت زفت و ناکس که تنها فرودآید و تنها خورد در سایه ٔ مهتاب تا ضیف نبیند او را. (منتهی الارب ). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود