سوس . (از ع ،اِ) از «سوس » تازی ، آرامی «شوشا»، یونانی «سس » ۞ ، آشوری «ساسو» ۞ به معنی بید است . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). کرمی باشد...
سوس . (ع اِ) اصل . || طبیعت . (منتهی الارب ) (برهان ) (آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست . (برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل ...
سوس . (اِ) مخفف سوسمار است . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) : مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ...
سوس .[ س َ وَ ] (ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی . (منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. (منتهی الارب ).
سوس . (اِخ ) شوش : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه سوس . فردوسی .رجوع به شوش شود.
په سوس . [ پ ِ ] (اِخ ) از شهرهای آسیای صغیر. داریوش کبیر آن را هنگام تسخیر مجدد یونیه و کاریه گشوده است . (ایران باستان ج 1 ص 651).
اصل سوس . [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل السوس و سوس شود.
قمب سوس . [ ق ُ ] (اِخ ) کمبوجیه پادشاه مشهور ایران . از مصنفین قرون اسلامی . ابوریحان بیرونی درکتاب الاَّثار الباقیة [ ص 89 ] قمب سوس و [ ص ...
سوس اقصی . [ س ِ اَ صا ] (اِخ ) شهری است [ از ناحیت مغرب ] بر لب دریای اقیانوس مغربی آخرین شهر از آبادانی عالم اندر مغرب و این شهری عظی...
گُرازماهی یا خوُکماهی یا دُخَس یا پورپویز (Porpoise) گونهای از آببازسانان است اما همچون نهنگها، سنگین و درشت نیست و در نهایت به طولی معادل یک و نی...