اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سوگند

نویسه گردانی: SWGND
سوگند. [ س َ / س ُ گ َ ] (اِ) در اوستا «ونت سوکنتا» ۞ (گوگردمند)، دارای گوگرد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد. قسم (به خدا، رسول ، امامان و بزرگان ). (از فرهنگ فارسی معین ) :
کنون هرچه گویَمْش ْ جزآن کند
نه سوگند داند نه پیمان کند.

فردوسی .


بر این نیز بهرام سوگند خواست
زبان بود بر جان او بند خواست .

فردوسی .


نیکو اندیشیده است ولکن با احمد احکامها باید بسوگند. (تاریخ بیهقی ).
جز راست مگوی گاه و بیگاه
تا حاجت نایدت بسوگند.

ناصرخسرو.


چرا بر عهد و سوگند رسول خویش نشتابی
بسوی عهد فرزندش گر اهل عهد و سوگندی .

ناصرخسرو.


در داد بر دادخواهان مبند
ز سوگند مگذر نگهدار پند.

اسدی .


و برزویه را مثال داد مؤکد بسوگند که ... (کلیله و دمنه ).
به سوگند گفتی که خونت بریزم
ز سوگند بگذر بقول استواری .

عمادی شهریاری .


رجوع به سوگند نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
سوگند در اوستایی: سئوکِنته saokenta و به معنی گوگرد است؛ در ایران باستان در محاکمه های پیچیده، دو طرف درگیر را با آزمایشی به نام ور var می آزمودند؛ و ...
هم سوگند. [ هََ س َ /سُو گ َ ] (ص مرکب ) هم قسم . حلیف . (یادداشت مؤلف ).
راست سوگند. [ س َ / سُو گ َ ] (ص مرکب ) که قسم راست دارد. که قسم براستی یاد کند.
سوگند دادن . [ س َ / سُو گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسم دادن . تحلیف . استحلاف . احلاف : سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. (تاریخ بیهقی ).مسیحاخصلتا قی...
سوگند ستار. [ س َ / سُو گ َ دِ س َت ْ تا ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سوگندی است مخصوص قماربازان و لوطیان ولایت چه ستار از اسمای حسنه است . (آنن...
سوگند شکستن . [ س َ / سُو گ َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان شکستن . نقض عهد کردن : در عهد تو ای نگار دلبندبس عهد که بشکنند و سوگند.سعدی (کلیا...
سوگند خوردن . [ س َ / سُو گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سوگند یاد کردن . قسم خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ). حلف . ایلاء. ایتلاء. (ترجمان القرآن ...
ماده 203- سوگند باید مطابق قرار دادگاه و با لفظ جلاله والله، بالله، تالله یا نام خداوند متعال به سایر زبان ها اداء شود و در صورت نیاز به تغلیظ و قبول ...
سوگند یاد کردن . [ س َ / سُو گ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) سوگند خوردن . قسم خوردن : بر صدق دعوی خود سوگند یاد کرد. (تاریخ قم ص 300).
حسن آباد سوگند. [ ح َ س َ دِ س َ گ َ ](اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان کرانی شهرستان بیجار است در 56 هزارگزی شمال خاوری بیجار و 96 هزارگزی جنوب باخت...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.