اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیاح

نویسه گردانی: SYAḤ
سیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح .

مسعودسعد.


خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک .

نظامی .


غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
سیاه بادام . (اِ مرکب ) کنایه از چشم معشوق چه چشم را به بادام تشبیه کرده اند. (برهان ) (آنندراج ) : غم پیری سمن بر سنبلش ریخت ز آسیب خزان...
سیاه کوتیل . (اِ مرکب ) نامی است که در اطراف رشت بدرخت ولیک بدهند. (جنگل شناسی ج 2 ص 237).
سیاه سوخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) سیاه چرده . سخت سیاه . (یادداشت بخط مؤلف ). || دشنامی است دده ها و کاکاها را. (یادداشت بخط مؤلف ).
سیاه رودسر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هزارپی بخش مرکزی شهرستان آمل . دارای 370 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز. محصول آنجا برنج ،...
آلوی سیاه . [ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به آلوسیاه شود.
چکمه سیاه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آ...
چاله سیاه . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان که در 35 هزارگزی شمال باختر اصفهان و 14 هزارگزی شوسه اصفهان به ...
خربق سیاه . [ خ َ ب َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به «خربق اسود» در این لغت نامه شود.
خردل سیاه . [ خ َ دَ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ نوعی خردل است که برنگ سیاه میباشد. (از کارآموزی داروسازی ص 205).
سیاه پستان . [ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی که فرزند او نزید. (غیاث ). زنی که فرزند او نماند و هر طفلی که شیر دهد بمیرد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشید...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.