اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سیاح

نویسه گردانی: SYAḤ
سیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح .

مسعودسعد.


خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک .

نظامی .


غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
سیاه رویی . (حامص مرکب ) حالت و عمل سیاه روی . رسوایی . بی آبرویی . (ناظم الاطباء).
سیاه زبان . [ زَ ] (ص مرکب )عیب گو. (آنندراج ). بدزبان . عیب گو. (ناظم الاطباء).
سیاه روزی . (حامص مرکب ) عمل و حالت سیاه روز. بدبخت ، سیاه روز بودن : گرم ز لطف سیه روز خود خطاب کنی سیاه روزی من کار آفتاب کند.حکیم کاشانی...
سیاه سرفه . [ سیا س ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) بیماری که با سرفه های تشنجی شدید همراه است . (ناظم الاطباء).
سیاه سفید. [ سیا س َ / س ِ ] (ص مرکب ) رجوع به سیاه سپید و غیاث اللغات شود.
سیاه سنبل . [ سیا سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسنبر شود.
سیاه شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . اسوداد : بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو.زآن پیشتر ...
سیاه کاری . (حامص مرکب ) فاسقی . بدبختی . (برهان ). فسق . فجور. ظلم . (ناظم الاطباء) : شب چو نقش سیاه کاری بست روزگار از سپیدکاری رست .نظامی (ه...
سیاه کاسه . [ سیا س َ / س ِ ] (ص مرکب ) بخیل . ممسک . رذل . بدبخت . (برهان ). کنایه از ممسک و بخیل . (آنندراج ) : در جنب کفت سیاه کاسه حاشا فلک ...
سیاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفع. (ترجمان القرآن ). تسوید. (دهار) (منتهی الارب ). تاریک کردن : گر ایزد بخواهد من از کین شاه کنم بر تو خو...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.