اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شاب

نویسه گردانی: ŠAB
شاب . (ع ص ) مخفف شاب ّ بمعنی مرد جوان . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). برنا. برناو. برناک مقابل شیخ . رجوع به جوان و برنا شود :
گرد رنج و غم که برمردم رسد
زود تر می پیر گردد مرد شاب .

ناصرخسرو.


وززنانی که کسی دست برایشان ننهاد
همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب .

ناصرخسرو.


چون شده ستند خلق غره بدوی
همه خرد و بزرگ و کودک و شاب .

ناصرخسرو.


تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوش و شاب .

ناصرخسرو.


هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب
جهان ِ گشته خرف ، گشت باز از سر شاب .

مسعودسعد.


بقات بادا در ملک تا به پیروزی
جهان چو هند بگیری بعمر و دولت شاب .

مسعودسعد.


خدایگان جهان سیف دولت آنکه از او
خدایگانی تازه شده ست و دولت شاب .

مسعودسعد.


کهل گشتی و همچنان طفلی
شیخ بودی و همچنان شابی .

سعدی .


بیا و کشتی ما درشط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.

حافظ.


در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شاب . (ع اِ) زاج و ژاک . (ناظم الاطباء). رجوع شود به شب و زاج . || خرمل است (فهرست مخزن الادویه ). || اسم درخت ماهودانه است . (تحفه ٔ ...
شاب . [ شاب ب ] (ع ص ) جوان از وقت بلوغ تا سی وچهار سال . (دهار). مرد جوان . شباب بفتح جمع و منه الحدیث : سیدا شباب اهل الجنة، و بجز این کل...
شاب . [ ب ب ] (اِخ ) الظریف . (661 - 688 هَ . ق .). محمدبن عفیف . او را دیوانی است . (کشف الظنون ). محمدبن سلیمان بن علی بن عبداﷲ التلمسانی معر...
شاب رومی . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) فلفل سفید است . (نسخه ٔ خطی تحفه ٔ حکیم مؤمن متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ۞ ) (اختیارات بدیعی ) (فه...
شعب .[ ش َ ] (ع اِ) قبیله ٔ بزرگ و آن بزرگتر از قبیله است و پس از قبیله فصیله و پس از آن عماره و بعد از آن بطن و بعد فخذ. ج ، شُعوب . (از ...
شعب .[ ش َ ] (ع مص ) فراهم آوردن درز و شکاف را (یا عام است ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهق...
شعب . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ۞ .
شعب . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) دوری در میان دو دوش و یا دو شاخ گاو و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) ۞ .
شعب . [ ش ِ ] (ع اِ) راه در کوه . ج ، شِعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راهی که در کوه باشد. (غیاث اللغات )...
شعب . [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَشعَب ، شَعباء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اشعب و شعباء شود. || شعب الزمان ؛ حالات روزگار. (از اقرب...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.