شادمانی . (حامص مرکب ) نشاط. خوشحالی . شادی . شادانی . خرمی . سرور. مسرت . انبساط. بشاشت . ابتهاج . فرح .بهجت . عشرت . طرب . در مقابل نژندی و غم
: ازو شادمانی ازویت غمست
ازویت فزونی ازویت کمست .
فردوسی .
شد از شادمانی رخش ارغوان
که تن را جوان دید و دولت جوان .
فردوسی .
به پیوند با او چرایی دژم
کسی نسپرد شادمانی به غم .
فردوسی .
نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست .
فردوسی .
چو در دست جدایی بیش مانی
ز وصلت بیش یابی شادمانی .
(ویس و رامین ).
غم و شادمانی نماند ولیک
جزای عمل ماند و نام نیک .
سعدی (بوستان ).
رفع غم دل نمی توان کرد
الا به امید شادمانی .
سعدی .
که این منزل درد و جای غم است
در این دامگه شادمانی کم است .
حافظ.
که را دیدی تو اندر جمله عالم
که یکدم شادمانی یافت بی غم .
شبستری .
|| ظاهراً فردوسی در این بیت بمعنای جشن و عید بکار برده است . (از یادداشت مؤلف )
: یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان .
فردوسی .
-
امثال :
شادمانی زعفران دیر نپاید . (امثال و حکم ).
بس مدتی نماند تا غم شود پدید زان شادمانیی که بدل زعفران برد.
عمادی شهریاری (از امثال و حکم ).