اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شادی

نویسه گردانی: ŠADY
شادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
شادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی .
اشک شادی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشکی که از غایت فرح و از گریه ٔ شادی بریزد : اشک شادی به کنج دیده دویدمستعد فرودویدن باد. ظه...
چشم شادی . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج ) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچ...
شادی افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) سروربخش . فرح افزا : بر موافق گیسو[ ی ] حور بهشت بوی خلق شادی افزای توباد.قوامی رازی (دیوان ص 21).
شادی آباد. (اِخ ) ظاهراً محله ای بوده است به غزنین گویا طرب آباد دهلی به تقلید از آن به این نام خوانده شده است . رجوع به سفرنامه ٔ ابن...
شادی آباد. (اِخ ) موضعی است در تبریز و مولد قطران شاعر معروف قرن پنجم هجری است : خدمت تو هم بشهر اندر کنم بر جای غم گرچه ایزد جان من در...
شادی گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گستردن . شادی پراکننده : عشرت و شادی زیادت باد اندر روز عیدزانکه طبعت عشرت افزایست و شادی گستر...
شادی گشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گشودن . گشاینده ٔ راه شادی . شادی ده : ایا ضمیر تو شادی گشای و انده بندایا قبول تو نعمت فزای و محنت...
شادی کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) مسرت کنان . در حال شادی کردن : چو از کوه و از دشت برداشت بهرهمی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی .چو ...
شادی گرای . [گ ِ ] (نف مرکب ) مسرور. خوشحال . شادمان : بخفتند شادان دو شادی گرای جوانمرد هردم بجستی ز جای .فردوسی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.