شادی
نویسه گردانی:
ŠADY
شادی . (اِخ ) ملقب به فراش . نام یکی از دلیران اسفزار، از معتمدان ملک قطب الدین اسفزاری (پسر ملک فخرالدین کرت از آل کرت ). رجوع به روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ص 491 شود.
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شادی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . ابتهاج . تبشیش . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). تبهج : فرود آمد از اسب گشتاسب زودبر او آفری...
شادی گورگان . [ ی ِ ] (اِخ ) داماد سلطان احمد و جد او از جمله ٔ امرای چنگیزخان بوده است . رجوع به تاریخ غازانی صص 58-60 شود.
شادی انگیزان . [ اَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال شادی انگیختن : شدسوی شهر شادی انگیزان کرد در بزم خود شکرریزان .نظامی .
کاروان شادی . [ کارْ / رِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارناوال . رجوع به کارناوال شود.
شادی خوری. به شادی/سلامتی کسی پیمانه زدن. شادی/سلامتی یا به شادی/سلامتی کسی یا چیزی خوردن یا دادن باده؛ به یاد و تکریم و تعظیم و افتخار کسی میگساری/با...