گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شال نویسه گردانی: ŠAL شال . (اِخ ) نام قصبه ای است که سه فرسخ با قندهار ۞ فاصله دارد. (تاریخ شاهی ص 168). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه واژه معنی شال بالینا وال سرکمانی هونهنگ شال . (معرب ،اِ) نوعی ماهي دریایی\وال، بال، بالین، بالینا]. (از اقرب الموارد). بگفته ٔ صاحب نشوء اللغة این کلمه معرب کلمه ٔ یونانی بالئنا ۞ است. (نشوء... شعل شعل . [ ش َ ] (ع مص ) نگریستن پایان کار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امعان در کار. (از اقرب الموارد). || برافروختن آتش را ... شعل شعل . [ ش َ ] (ع ص ) مرد سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعل شعل . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعلة ش... شعل شعل . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) پیدا شدن سپیدی در دم اسب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شعل شعل . [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ شُعْلَة. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به شعلة و شعله شود.- بنوشُعْل ؛ بطنی از تمیم . (ناظم الاطباء). شعل شعل . [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شُعْلة. (ناظم الاطباء). رجوع به شعلة و شعله شود. || ج ِ شعیلة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعیلة شو... شعل شعل . [ ش َ ] (اِخ ) لقب تَاءَبَّطَ شراً. (از منتهی الارب ). تَاءَبَّطَ شراً یا ثابت فهمی (ثابت بن جابربن سفیان فهمی ) بدین کلمه ملقب شد. (ا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود