اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شعل

نویسه گردانی: ŠʽL
شعل . [ ش َ ] (ع مص ) نگریستن پایان کار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امعان در کار. (از اقرب الموارد). || برافروختن آتش را (متعدی ). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). افروختن . برافروختن . روشن کردن . برفروختن . شعله زدن . زبانه کشیدن . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۶ ثانیه
شعل . [ ش َ ] (ع ص ) مرد سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شعل . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعلة ش...
شعل . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) پیدا شدن سپیدی در دم اسب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شعل . [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ شُعْلَة. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به شعلة و شعله شود.- بنوشُعْل ؛ بطنی از تمیم . (ناظم الاطباء).
شعل . [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شُعْلة. (ناظم الاطباء). رجوع به شعلة و شعله شود. || ج ِ شعیلة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعیلة شو...
شعل . [ ش َ ] (اِخ ) لقب تَاءَبَّطَ شراً. (از منتهی الارب ). تَاءَبَّطَ شراً یا ثابت فهمی (ثابت بن جابربن سفیان فهمی ) بدین کلمه ملقب شد. (ا...
شال . (اِ) پارچه ٔ پشمی یا کرکی مخصوص که در شهرهای ایران بویژه در کرمان و مشهد و خلخال بافته می شود وبرای پالتو و لباسهای زمستانی بکار میر...
شال . (اِ) کلمه ای است که مردم جنگل در اول یا آخر نام گیاهی آرند و از آن گونه ٔ وحشی آن گیاه را خواهند چنانکه کلمه ٔ «دیو» را نیز بدین م...
شال . (معرب ،اِ) نوعی ماهی دریایی . (از اقرب الموارد). بگفته ٔ صاحب نشوء اللغة این کلمه معرب کلمه ٔ یونانی بالئنا ۞ است . (نشوء اللغة ص 82)...
شال . (اِخ ) قصبه ای از دهستان رامند بخش بویین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 4321 تن ، آب آن از رودخانه ٔ خررود. محصولات آن غلات ، باغات و انگو...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.