اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شالح

نویسه گردانی: ŠALḤ
شالح . [ ل ِ ] (ع اِ) ۞ نوعی از ماهی خرد و کوچک باشد که به زبان علمی آن را کلوپیدیا ۞ خوانند. دهانی خرد و دندانهای کم دارد و برخی بی دندان باشد. و هر یک از آنها 70000 تخم گذارند. (از دائرة المعارف بستانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شاله مار. [ ل َ ] (اِخ ) نام باغی است در کشمیر و همچنین باغی در لاهور و باغ دیگری در دهلی و این لفظ هندی است از شاله : بمعنی خانه و مار، ...
شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) شعله خوی . آتشی . (ناظم الاطباء). آتش طبع. آتش مزاج . و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره ٔ محبوب بکار برند :...
شعله بار. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) شعله بارنده . افشاننده ٔ آتش پاره مانند باران . (ناظم الاطباء). شعله افشان . (فرهنگ فارسی معین ) : در جوف ...
شاله شوری . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش شهرستان شاه آباد. دارای 125 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر. محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و برنج ...
شعله آسا. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب )مانند شعله . چون شعله . شعله وار. (یادداشت مؤلف ).
شعله کار. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر : شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوخ...
شعله روی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) شعله رخ . تابنده روی . (ناظم الاطباء). شعله دیدار. شعله رخسار. (آنندراج ). و رجوع به شعله رخ شود.
شعله خیز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) زبانه دار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شعله ور شود.
شعله ناک . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دارای شعله . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). سوزناک . سوزان : بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش کنون ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.