شانه کردن . [ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن . (فرهنگ نظام ). بمعنی شانه زدن . (بهار عجم ) (آنندراج ). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید
: که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به پیش چنگل خونریز تارک عصفور.
(منسوب به رودکی ).
گهی اشک گوزنان دانه کردی
گهی دنبال شیران شانه کردی .
نظامی .
شقایق سنگ را بتخانه کردی
صبا جعد چمن را شانه کردی .
نظامی .
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد
بنفشه بر سرگل دانه میکرد.
نظامی .
باد گیسوی عروسان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
سعدی .
دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کند
رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.
شهید قمی (از ارمغان آصفی ).
|| ساختن شانه . درست کردن شانه : مشاطة؛ صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ). تراشیدن شانه . || شانه خالی کردن و اعراض نمودن . (فرهنگ نظام ). اعراض و بهانه کردن . در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است . (بهار عجم ).اعراض کردن . روگردانیدن . سرپیچیدن . سرباز زدن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص
44). شانه گردانیدن .
-
از گرد عدم شانه کرد ؛ موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. (مؤید الفضلاء).