شبح
نویسه گردانی:
ŠBḤ
شبح . [ ش َ ب َ ] (ع ص ، اِ) شبج . دروازه ٔ بلندبناء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروازه ای که بنای آن عالی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به شبج شود. || مرد پهن بازو. (منتهی الارب ). || کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد). کالبد و شخص . (ناظم الاطباء). ج ، اَشباح و شُبوح : و منه یقال هم اشباح بلاارواح . || سیاهی که از دور بنظر میرسد.
- شبح باطل ؛ یعنی هباء و یقال : هو ارق من شبح باطل .
گفته اند: که اسمها دو قسمند قسمی اسماء اشباحند؛ یعنی آنها که به نظر آیند و احساس شوند و قسمی دیگر اسماء اعمالند که آنها هستند که با چشم دیده نشوند و با حس درک نگردند، چون : اسماء اعیان و اسماء معانی . (از اقرب الموارد).
- شبح المال ؛ عبارت است از شتر و گوسپند و دیگر مواشی . (از منتهی الارب ). آنچه از شتر و گوسپند و دیگر مواشی با چشم دیده و شناخته شود. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شبح . [ ش َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را. (از منتهی الارب ). شق کردن چیزی . (از اقرب الموارد). || پهن گردانیدن اَرش دست . (کتاب المصادر ص 224...
شبة. [ ش َب ْ ب َ ] (ع ص ) زن جوان . (منتهی الارب ). مخفف شابة. رجوع به شابة شود.
شبه . [ ش َ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شب . (فرهنگ فارسی معین ). || در ترکیب با عدد آید و معنی تعداد شبها دهد: ماه دوشبه . ماه سه شبه . ...
شبه . [ ش َ ب َ / ب ِ ] (اِ) شوه . شبق . معربش سبج . سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت میشود یکی آن است ...
شبه . [ ش َ ب َه ْ ] (ع اِ) نوعی از درخت بزرگ . (از منتهی الارب ). ج ، اشباه . (منتهی الارب ). درختی شبیه به مورد. (ناظم الاطباء). سیاه تلو. ...
شبه . [ ش َ ب َه ْ ] (ع اِ) مس زرد. (از اقرب الموارد).- کوز شبه ؛ کوزه ٔ برنجین .(منتهی الارب ): عنده اوانی الشَبَه و الشِبه ؛ نزد اوهست ظرف...
شبه . [ ش ُ ب َه ْ ] (ع اِ) ج ِ شبهة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شبه . [ ش ُ ب ُه ْ ] (ع اِ) هر درخت بزرگ خاردار. (از اقرب الموارد). || (ص ) گفته شده است که به معنی گیاه خوردنی است که دارای برگی چو...
شبه . [ ش ِب ْه ْ ] (ع ص ، اِ) مانند. مثل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، مَشابه و مَشابیه (برخلاف قیاس چون محاسن و مذاکیر). (منتهی ...