شجاع
نویسه گردانی:
ŠJAʽ
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی دایر بر کشتن زندانیان عبید بسبب کشته شدن خودش اجرا نگردید و شجاع از این شه زادگان بود که از مرگ رهایی یافت . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 403 و 404). و نیز رجوع به اخبارالدولة السلجوقیة شود.
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
شجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از صور جنوبی فلک که به شکل ماری باریک و پیچان تخییل شده است دارای شصت کوکب یکی از قدر دوم و سه از قدر سوم ...
شجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاط...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل . ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و ت...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن الولیدبن قیس السکونی ، تابعی است . رجوع به ابوبدر شود.
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن عطا، نام سپهدار زهیر فاتح سیستان است . زهیر او را با سپاهی به سند فرستاد و در سال 143 هَ . ق . میان او و زهیر اختلاف ...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن علی مصقلی . رجوع به علی مصقلی شود.
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه تبریز به جلفا میان دره ٔ دیز و جلفا در 122000 گزی تبریز. (یادداشت مؤلف ).
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان علمداد گرگر بخش جلفا شهرستان مرند. دارای 855 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از ف...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) (شاه ...) سلطان جلال الدین ابوالفوارس ، شاه شجاع ممدوح حافظ. رجوع به شاه شجاع شود.