شجاع
نویسه گردانی:
ŠJAʽ
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی و مسعودی در قلعه ٔ دهک و گروه دیگر را در قلعه ٔ عبید زندانی ساخت و سپس به قتل زندانیان دهک امر کردولی فرمان وی دایر بر کشتن زندانیان عبید بسبب کشته شدن خودش اجرا نگردید و شجاع از این شه زادگان بود که از مرگ رهایی یافت . (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 403 و 404). و نیز رجوع به اخبارالدولة السلجوقیة شود.
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
عباس آباد شجاع لشکر. [ ع َب ْ با دِ ش ُ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگران بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 123هزارگزی شمال طبس . ناح...
تازه کند شجاع الدوله . [ زَ ک َ دِ ش ُ عُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه ٔ شهرستان خوی است که در 4هزارگزی شمال خاوری خوی ...
شاه بن شجاع کرمانی . [ هَِ ن ِ ش ُ ع ِ ک ِ ] (اِخ ) مکنی به ابی الفوارس . از شاهزادگانی بود که زهد پیش گرفت و مردی بافراست و پرهیزگار بود. وی...
شجعاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشجع. ج ، شُجع. (از اقرب الموارد). رجوع به اشجع شود. زن پردل و دلاور.(منتهی الارب ). شجیعة. (از اقرب الموارد). |...
شجعاء. [ ش ُ ج َ ](ع ص ، اِ) ج ِ شجاع . (اقرب الموارد). ج ِ شجیع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجاع و شجیع شود.