شجعاء
نویسه گردانی:
ŠJʽAʼ
شجعاء. [ ش ُ ج َ ](ع ص ، اِ) ج ِ شجاع . (اقرب الموارد). ج ِ شجیع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجاع و شجیع شود.
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
شجعاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشجع. ج ، شُجع. (از اقرب الموارد). رجوع به اشجع شود. زن پردل و دلاور.(منتهی الارب ). شجیعة. (از اقرب الموارد). |...
شجاع . [ ش َ / ش ِ/ ش ُ ] (ع ص ) دلیر و پردل در شداید و مخاوف . ج ، شِجعان و شَجعان و شِجاع و شُجَعاء و شَجعة یا شِجعة یاشُجعَة و شَجَعَة. (منتهی...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از صور جنوبی فلک که به شکل ماری باریک و پیچان تخییل شده است دارای شصت کوکب یکی از قدر دوم و سه از قدر سوم ...
شجاع . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِ) مار. مار نر. نوعی از مار کوچک . ج ، شَجعان یا شِجعان . (منتهی الارب ). مار. (اقرب الموارد). نوعی از مار. (ناظم الاط...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن اسلم بن محمدبن شجاع مکنی به ابوکامل . ریاضی دان مصری که از فضلای عصر خود به شمار میرود. رجوع به کشف الظنون و ت...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن الولیدبن قیس السکونی ، تابعی است . رجوع به ابوبدر شود.
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن عطا، نام سپهدار زهیر فاتح سیستان است . زهیر او را با سپاهی به سند فرستاد و در سال 143 هَ . ق . میان او و زهیر اختلاف ...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن علی مصقلی . رجوع به علی مصقلی شود.
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) ابن غزنوی . طغرل کافرنعمت از غلامان محمودی بر عبدالرشیدبن محمودغزنوی عاصی شد و او را بکشت گروهی از شاهزادگان محمودی ...
شجاع . [ ش ُ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه تبریز به جلفا میان دره ٔ دیز و جلفا در 122000 گزی تبریز. (یادداشت مؤلف ).