اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شحر

نویسه گردانی: ŠḤR
شحر. [ ش َ ] (ع اِ) بطن وادی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آبراهه . (منتهی الارب ). مجرای آب . (از اقرب الموارد). || نشان پشت ریش به ْشده ٔ شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن باذان . حاکم صنعاست . (حبیب السیر چ طهران ص 154).
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن حوشب . محدث است . (منتهی الارب ).
شهر. [ ش َ ] (اِخ ) ابوعاصم . تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعاصم شود.
شهر. [ش َ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در گناباد که آنرا قصبه هم نامند. دارای آب بزرگی است و گویا در قدیم مرکز گناباد بوده است . (یادداشت بخط محم...
(ع) شَهْر : أحَدُ أشْهُرِ السّنَة به پارسی ماه گاهنامه. بعنوان مثال در نامه های دوره قاجاریه تاریخ نامه اینطور درج میشده: روز شنبه 27 شهر رمضان 1318 ی...
گل شهر. [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابتر بخش حومه ٔ شهرستان ایرانشهر واقع در 22000گزی شمال خاوری ایرانشهر و 13000گزی خاور راه شوسه ٔ...
هم شهر. [ هََ ش َ ] (ص مرکب )ساکنان یک شهر. (آنندراج ) : مرا مرد به کار است خاصه شما که همشهرهای منید. (تاریخ سیستان ).تو هم شهری اورا و هم...
آق شهر. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری از ولایت قونیه .
بی شهر. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از:بی + شهر) غریب . (مهذب الاسماء). رجوع به شهر شود.
ری شهر. [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان بوشهر، دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و سبزی و خرما و راه آ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۳ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.