شحنة
نویسه گردانی:
ŠḤN
شحنة. [ ش ِ ن َ ] (ع ص ، اِ) آنقدر از گیاه که ستوران را یک روز و یک شب کفایت کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت اسبان یا به قدر کفایت از آن ، یقال : بالبلد شحنة من الخیل ؛ ای رابطة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنچه کشتی را بارگیری کنند. (از ذیل اقرب الموارد). || آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. (منتهی الارب ). || گروهی نگاهبانان شهر. (از آنندراج ). گروهی که شهر نگاه دارند. (مهذب الاسماء). || نایب . آن کس که خراج را فراهم می آورد. || رسول و پیغام آور. (ناظم الاطباء). عامل عمل دار. کاردار. (زمخشری ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شحنه . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به...
شحنه . [ ش َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔشهرستان یزد. دارای 259 تن سکنه ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
شحنه کش . [ ش ِ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ شحنه . || به مجاز تأدیب کننده ٔ شحنه : گر تو را تیغ حکم در مشت است شحنه کش باش دزد خود کش...
شحنه کلا. [ ش َ ن ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 80 تن سکنه ، آب آن از چاه و محصول آن برنج . پنبه ...
شحنه ٔ نجف ؛ اشاره به امیر مردان و شیر یزدان علی (ع ) است. (از برهان). /////////////////////////////////// نجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) شهری است در عراق ا...
شحنه سود. [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) گرفتار شحنه . (شرفنامه چ وحید ص 124) : سیه کار شب چون شود شحنه سودبرون آید آتش ز گردنده دود.نظامی .
شحنه شناس . [ شَ نِ ش ِ ] (نف مرکب ) که شحنه شناسد. شناسنده، شناسا، تشخیص دهنده، عارف و تمییز کننده شحنه که نگهبان شهر، عسس و صوبه دار و نواب و نایب ح...
ابن شحنه . [ اِ ن ُ ش َ ن َ ] (اِخ ) ابوالولید ابراهیم بن محمد، معروف به ابن شحنه ٔ حلبی . او راست : کتاب لسان الحکام فی معرفة الاحکام در قض...
ابن شحنه . [ اِ ن ُ ش َ ن َ ] (اِخ ) ابوالفرج عبدالرحمن بن احمدبن مبارک غَزّی . وفات 799 هَ .ق . او راست : کتاب عوالی .
ابن شحنه . [ اِ ن ُ ش َ ن َ ] (اِخ ) قاضی القضاة عبدالبربن محمد حلبی . فقیه حنفی . او راست : کتاب تفصیل عقدالفوائد در شرح منظومه ٔ ابن وهبان . ...