اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شرط

نویسه گردانی: ŠRṬ
شرط. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شُرطَة. سرهنگ و پیاده ٔ شحنه . (آنندراج ). ج ِ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن . (از منتهی الارب ). || گروهی از برگزیدگان اعوان ولات و ایشان در روزگارما رؤسای ضابطه «پلیس »اند و مفرد آن شرطی به سکون «راء» و فتح آن غلط است . (از اقرب الموارد) : لوا فرستاد بولایت فارس و کرمان و خراسان و زابلستان و کابل و شرط بغداد [ معتضد باﷲ ولایت این ممالک را با شرط بغداد برای عمر و لیث ]. (تاریخ سیستان ).
- امیر شرط ؛ فرمانده و رئیس شرطه ها:
یزید بشرالحواری را امیر شرط کردند. (تاریخ سیستان ).
- صاحب شرط ؛ همان والی شرط است . رجوع به والی شرط شود.
- والی شرط ؛ فرمانروا و حاکم شرطه ها : پس عمر یزیدبن بسطام را فرمان دادکه والی شرط او بود تا منادی کرد... و یزید بسطام که والی شرط بود کشته شد. (تاریخ سیستان ).
|| نخستین دسته ای که در جنگ حاضر شوند و آماده ٔ مرگ باشند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
شرط. [ ش ُ ] (ع اِ) نشانی و علامت . (از غیاث اللغات ). در اصل بمعنی علامت است . (از سروری ) ۞ . || باد موافق و این عربی است بمعنی علامت ...
شرط. [ ش ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ شریط. (اقرب الموارد). رجوع به شریط شود.
شرط. [ ش َ رَ ] (ع اِ) در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعة (علامتهای قیامت ) از همین معنی است . (از تعریفات جرجانی ). علامت . ج ، اشراط. (ا...
شرط. [ ش َ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).گرو بستن . ج ، شروط. (یادداشت مؤلف ). || لازم ...
شرط. [ ش َ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عهد و پیمان . (غیاث اللغات ). در فارسی با لفظ کردن مستعمل ...
نهش، گرو، پیش نیاز، گروگان، پیمان،سامه (آنندراج)، غُنوَند (برهان) پیغان (برهان)، داو (فرهنگ کوچک)‏
این واژه تازى (اربى) است و سپارش مى گردد بجاى آن از واژه هاى مَرْجMarj (کردى:شرط) و بَسَّهْ Bassah (گیلکى:شرط) نهشNahesh (از کنشِ نهادن : شرط ، مقررسا...
(= پیش نیاز انجام شدن کاری یا گفته شدن سخنی)؛ این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ داژ dâž (سنسکریت: daśâ)؛ 2ـ مرج marj (کردی)؛ 3ـ پرایا prâ...
(= پیمان؛ شرط بستن) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ پاتیمان Pâtimân (پارسی باستان: patimâna)؛ 2ـ ساماژ sâmâž (سنسکریت: samâja)؛ 3ـ غنون...
(= تضمین؛ مانند: به شرط چاقو: با تضمین سرخی و یا شیرینی و یا هر دو) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ بژارد bežârd (کردی: bežârdan)؛ 2ـ ژ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.