شرطی
نویسه گردانی:
ŠRṬY
شرطی . [ ش ُ طی ی ] (ع ص ، اِ) قراول . || موافق . || شایسته . || مطبوع . (ناظم الاطباء). || رئیس . (از یادداشت مؤلف ). || بختیار و فرخنده و نیکبخت . (ناظم الاطباء). || زبان (واحد زبانه ). (صراح اللغة). || تجسس کننده و سؤال کننده . || ثبات . || تحویلدار نقدی . (ناظم الاطباء) : خلیفه مجمعی ساخت و شعبی را بخواند و علماء بغدادرا حاضر کرد و شرطی را بفرمود تا به نام هر خادمی ضیاعی بنویسد. (تذکرةالاولیاء عطار). || چاوش . (صراح اللغة) (ناظم الاطباء). شرطه . صراح اللغة). || جلواز. (یادداشت مؤلف ). || امیر لشکر. ج ، شرط. (از یادداشت مؤلف ). || محصل . (ناظم الاطباء). || امیر بازار. (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). ج ، شرط. || پیاده ٔ کوتوال که در آن نشانی قرار داده شده که بدان شناخته میشود. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) : زن ، عبیداﷲ بن زیاد را آگاه کرد شرطی را بفرستاد تا او را [ مسلم بن عقیل را ] بیاورد. (تاریخ سیستان ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
شرطی . [ ش َ طی ی ] (ع ص نسبی ) قرارداد نامعین .- بشرطی که ؛ موافق قراردادی که . (ناظم الاطباء).|| منسوب به شرطه . (یادداشت مؤلف ) (از مه...
شرطی . [ ش ُ طا ] (ع اِ) مثل شرطی . رجوع به شرطی شود.
شرط واژه ای عربی است که پسوند «ی» به آن افزوده شده است و پارسی جایگزین، این است: داژیک dâžik (داژ: شرط از سنسکریت: daśâ + پسوند پهلوی «ایک»)***فانکو آ...
بی شرطی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) اطلاق . (یادداشت مؤلف ). حالت و کیفیت بی شرط.
قیاس شرطی . [ س ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقدمات هر قیاس ممکن است شرطی محض باشد و ممکن است حملی محض باشد و ممکن است مرکب از حملی ...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: ویسپه داژیک vispe dâžik (ویسپه از اوستایی vispa جمله؛ داژ: شرط از سنسکریت: daśâ + یک) ****فانکو آدینات ...
محرفات شرطی . [ م ُ ح َرْ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )رجوع به «قضایای محرفه » شود. (اساس الاقتباس ص 127).
شرتی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) گاه به صورت صفت و به معنی شلخته و زنی (یا ندرتاً مردی ) که بی احتیاط و ناپرواست و به کارهای زندگی نمی رسد استعم...
شرتی شلخته . [ ش ِ ش ِ ل َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بمعنی شرتی و صفت زنان (و ندرتاً مردان ) است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع به شر...