شرف
نویسه گردانی:
ŠRF
شرف . [ ش َ رَ ] (ع مص ) بزرگ و بلندقدر شدن و عالی مرتبه گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بزرگوار شدن . (المصادر زوزنی ) (برهان ) (دهار). شرافة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شرافت و شرافة شود. || دوام کردن بر خوردن کوهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بلند شدن گوش و کتف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسیدن کسی بر امر بزرگی از خیر و یا شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرف ) بی حرمت . بی آبرو. بی عرض . بی ناموس . (ناظم الاطباء). فرومایه . مایه ٔ ننگ و عار. رجوع به شرف و ...
قولِ شرف. عهدی که شرفِ انسان در گرو آن است. عهدی که در صورت شکستن آن، انسان به بی شرفی خود از قبل اذعان می نماید. رجوع شود به قول، گرو بودن و بی شرف.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شرف ریز. [ ش َ رَ ] (نف مرکب ) برطرف کننده ٔ شرافت و افتخار و بزرگی . (از ناظم الاطباء).
شرف بخش . [ ش َ رَ ب َ ] (نف مرکب ) افتخاردهنده و بزرگی بخشنده و سرافرازکننده . (ناظم الاطباء).
شرف خان . [ ش َ رَ ] (اِخ ) بدلیسی . او راست : «کتاب تاریخ امرای اکراد و آل عثمان و صفویه تاسال 1005 هَ . ق .» به فارسی . (از یادداشت مؤلف )...
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه شرف عالی دارد : صانع زرین عمل مهتر عالی شرف در ید بیضا رسید دست عمل ران او.خاقانی .
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نامش میرزا محمد حسین خلف صدق میرزا محمد. کلانتر سابق فارس و از اجله ٔ سادات آن سامان است . او را اخلاق نیکو بود ...
ابن شرف . [ اِ ن ُ ش َ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعید قیروانی . یکی از فحول شعرای اندلس . او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است . از اوست ...