شرف
نویسه گردانی:
ŠRF
شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) خیابانی . از معاصران امیر علیشیر نوایی و به گفته ٔ او مردی درویش و نامراد است و همیشه بر سر تاج نمد نهاده قورچق می پیچید. ابیات زیر از خمسه ٔ اوست :
به نزد کسی کاو به دانش مهست
ز مجرم کشی جرم بخشی بهست .
خواهم که چوب تیر شوم تا که گاه گاه
بر حال من به گوشه ٔ چشمی کنی نگاه .
بی هنری مایه ٔ صد غم بود
صد هنر از آدمیی کم بود.
(از مجالس النفائس صص 11-12). رجوع به فهرست همان مأخذ شود.
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بیت شرف . [ ب َ / ب ِ ت ِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به بیت الشرف شود.
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 626 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات . صن...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه تأمین می شود. سکنه ٔ آن 581 تن است . محصول آنجا غلات...
شرف آباد. [ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 113 تن است . آب آن از قنات تأمن می شود. محصول آنجا ...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال . آب آن از چشمه ٔ. صنایع دستی زنان فرشبافی . محصول عمده ٔ آنجا غلات...
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 180 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه . (از فرهن...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن القاضی الفاضل . پسر قاضی فاضل وزیر و قاضی سلطان صلاح الدین ایوبی است . و خود او ظاهراً به طب و گیاه ...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن برکات بن ابراهیم . معاصر فاضل نحریر موسی محمد محبی ، مؤلف «معجم خلاصة الاثر فی اعیان ال...
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) ابن عنین شاعر. متوفای 630 هَ . ق . رجوع به ابن عنین ... شود.
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) لقب ابن منیر عبدالواحد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابن منیر شود.