شرق . [ ش َ ] (ع اِ) آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). ذکا. یوح . بوح . بیضا. خور. مهر. شارق . شمس . شید. (یادداشت مؤلف ). خورشید. (مهذب الاسماء)
: چون در تنور شرق پزد نان گرم چرخ
آواز روزه بر همه اعضا برآورم .
خاقانی .
|| سپیدی و روشنی آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای برآمدن خورشید. (مهذب الاسماء). جای برآمدن آفتاب . مشرق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). خاور. مشرق . خلاف باختر. خلاف غرب . و در قدیم خاور و خوربران «خوروران » را به معنی مغرب به کار می بردنددر مقابل «خوراسان »، به معنی مشرق . (یادداشت مؤلف )
: ماه نو ار در حجاب گشت و نهان شد
داور شرق آفتاب وار بماناد.
خاقانی .
-
شرق و غرب ؛ مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء). خاور و باختر.
- || کنایه از سراسر جهان . جهان مسکون
: سخن تو در شرق و غرب روان است . (تاریخ بیهقی ).
من در سخن عزیز جهانم به شرق و غرب
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است .
خاقانی .
از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب
وز رای شاه عادل روشنتر آفتاب .
خاقانی .
دیده ٔ شرق و غرب را بر سخنم نظر بود
آه که نیست این نظر عین رضای شاهی ام .
خاقانی .
- || کنایه از دولتهای آسیایی و اروپایی :ملل شرق و غرب ؛ کشورهای شرق و غرب .
-
نقطه ٔ شرق ؛ اعتدال ربیعی است که آن رامشرق اعتدال نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| زن خوبروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شکاف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام مرغی میان غلیواج و چرغ . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مرغی است میان غلیواز و چرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوری که از شکاف در به داخل بتابد. (از اقرب الموارد). || (ص ) تابان و روشن . (غیاث اللغات ).
-
خورشید شرق ؛ خورشید تابان . آفتاب خاوری
: به پیش پدر شد چو خورشید شرق
به یاقوت و زر اندرون گشته غرق .
فردوسی .