شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) جل اسب . || علامت و نشان اهل جنگ و سفر که یکدیگر را بدان شناسند و آن چیزی است که در وقت جنگ و در تاریکی شب یکدیگر را بدان می شناسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || نشان در حج . طاعت در حج . طاعتها که در حج کنند. (یادداشت مؤلف ).
-
شعار الحج ؛ مناسک حج و علامات آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| آنچه بدان محافظت شراب کنند. || تندر. رعد. || درخت . || مرگ و موت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جامه ای که بر تن ساید مانند پیراهن و ازار. ضد دثار. ج ، اَشعِرَة، شُعُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای که چسبیده به بدن باشد و کنکلک نیز گویند و دثار جامه ای را گویند که بالای آن پوشیده شود مانند عبا و جبه و چادر. جامه ای که در زیر جامه ٔ دیگر پوشند. (دهار) (مهذب الاسماء). جامه ای که بر روی تن باشد؛ یعنی زیر آن جامه ٔ دیگرنباشد. زیرپوش . هر جامه که برتن ساید؛ یعنی واسطه ای میان آن و تن نباشد چون : پیراهن و ازار. اندرونه . مقابل دثار. (یادداشت مؤلف )
: گر بر تن گروهی درد دثار عمر
گاهی ز خون قومی سازد شعار تیغ.
مسعودسعد.
هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته از شعار.
سنایی .
ای خواجه ٔ باجود بدان از قبل آنک
دارم طمع از جود توزین شعر شعاری .
سنایی .
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید.
خاقانی .
خوش دم است او و گلویش بس فراخ
با شعار تو دثار شاخ شاخ .
مولوی .
اشعار؛ شعار پوشانیدن کسی را. استشعار؛ شعار پوشیدن . (منتهی الارب ).
-
شعار و دثار ؛ جامه ٔ زیرین و رویین . (یادداشت مؤلف )
: بخت ترا ز نصرت و ملک ترا ز فتح
زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد.
مسعودسعد.
ملک افتخار کردی و امروز ملک را
جز جاه و دولت تو شعار و دثار نیست .
مسعودسعد.
شعار و دثار من متناسب باشد. (کلیله و دمنه ).
- || کنایه از ظاهر و باطن
: شعار و دثارم ز دین است و علم
همین بد شعار و دثار علی .
ناصرخسرو.
|| ج ِ شَعر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعر شود. || ج ِ شَعر. (ناظم الاطباء). رجوع به شعر شود.