شعشعه . [ ش َ ش َ ع َ
/ ع ِ ] (از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی . تابناکی . شعشعه ٔ جمال فلان .(یادداشت مؤلف ). روشنی . (از آنندراج )
: فر فردوس است این پالیز را
شعشعه ٔ عرش است مر تبریز را.
مولوی .
بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی ّ صفاتم دادند.
حافظ.
شعشعه ٔ شعله ٔ توضیحش صیقل آئینه ٔاظهار.
(ظهوری ، از آنندراج ).
آفتاب شعشعه ٔ مهر سایه مهر پناه .
(عرفی شیرازی ، از آنندراج ).
|| به معنی روشنی آفتاب است ، و کسانی که به یک عین نویسند خطاست ولی در زبان عرب بدین معنی نیامده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).