اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شعة

نویسه گردانی: Šʽ
شعة. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
شاه پوه . (اِ مرکب ) مخفف شاه پور. این کلمه بهمین صورت نام پسر اردشیربود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2608 و 2609 شود.
شاه پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ شاه . که شاه پرستد. شاهدوست : من از این شغل درکشیدم دست نیستم شاه بلکه شاه پرست .نظامی .
شاه پری . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پری . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : کنی دمی که چو طاوس ساز جلوه گری نظر گدای تو کی افکند به شاه پری . میرزاعبدالغ...
شاه پرک . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) پروانه . شاپرک . (در تداول مردم قزوین ). || در تداول عوام ، شب پره است و شب پره و شب کور خفاش است . (از یاددا...
شاه پرم . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود.
شاه تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه مردی را بشاهی از میان قوم بردارد. آنکه بی سابقه و مقدمتی تنی را بشاهی نشاند. آنکه به نیرو و نفوذ کلام ه...
شاه تبار. [ ت َ ] (ص مرکب ) کسی که نژاد از شاهان دارد. کسی که نسبت وی به شاهان پیوندد. شاهزاده : در پرده ٔ اندیشه بیارای عروسی پس جلوه ...
شاه پسر. [ پ ِ س َ ] (ص مرکب ) تعبیری تمجیدآمیز از پسری نیکوخصال و مؤدب به آداب و صفات پسندیده . پسر خوب .
شاه توتی . (ص نسبی مرکب ) منسوب به شاه توت . || برنگ شاه توت . (یادداشت مؤلف ). سرخی روشن اندکی مایل بسیاهی . ارغوانی . قرمز تیره . رنگ ...
شاه تغار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تغار بزرگ . تغار کلان .- یک شاه تغار؛ به طعن ، ظرفی سخت بزرگ . (یادداشت مؤلف ).- امثال :یک دهن دارد یک شاه تغ...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۷۱ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.