اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شعة

نویسه گردانی: Šʽ
شعة. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) درآمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
شاه آبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شاهابه بمعنی شاهاب (و شاه آب ) باشد. رجوع به شاهاب شود.
شاه بوی . (اِ مرکب ) بمعنی عنبر است . بعضی گویند از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو. (برهان ). عنبر باشد. (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). و آن ...
شاه بوف . (اِ مرکب ) بوف بزرگ . فهد اللیل . و او شاخ دارد. (یادداشت مؤلف ). خرکوف . بوم بزرگ .
شاه بلوت . [ ب َ ] (اِ مرکب ) رجوع به شاه بلوط شود.
شاه بند. [ ب َ ] (نف مرکب ) که شاه بندد و مقید میسازد. آنکه شاه را اسیر کند. || بمجاز بر سلطان مقتدر و توانا که دیگر سلاطین را مقهور کند و ب...
شاه بسه . [ ب ُ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوایی است که به عربی آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ) (شمس اللغات ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ) (از آ...
شاه بچه . [ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) پسر شاه . فرزند شاه . بچه ٔ شاه : فکند آن تن شاه بچه بخاک بچنگال کردش جگرگاه چاک دل شاه بچه برآمد ب...
شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود.
شاه برج . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از: شاه بمعنی ممتاز و مشخص + برج ) برجی و قلعتی برتر و نیکوتر از قلاع دیگر.- شاه برج قدح ؛ در مقام تشبی...
شاه برج . [ ب ُ ] (اِخ ) نام برجی از قلعه ٔ اکبرآباد و شاه جهان آباد. (بهار عجم ) (آنندراج ). شه برج . (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۷۱ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.