اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکر

نویسه گردانی: ŠKR
شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ). اسم از شکردن مانند شکار و به همان معنی :
هرگز نبود شکر به شوری چو نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک .

محمودی (از لغت فرس اسدی ).


|| (نف مرخم ) شکارکننده . (ناظم الاطباء). بن مضارع از شکردن به معنی صاید، صیاد، قانص ، در ترکیباتی چون : دلشکر، جان شکر، عُمْرشکر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شکردن و شکریدن و دلشکر و جانشکر و عُمْرشکر در جای خود شود.
- جان شکر ؛ شکارکننده ٔ جان . جانستان . رجوع به ماده ٔ جان شکر شود.
- دشمن شکر ؛ دشمن شکن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ دشمن شکر شود.
- شیرشکر ؛ که شیر را شکار کند و بشکند. رجوع به همین ترکیب در ذیل شیر شود.
|| شکننده . (ناظم الاطباء) (از برهان ). شکننده ،و بر این قیاس جان شکر و دل شکر و دشمن شکر و امثال آن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا).
- گُردشکر ؛ که پهلوانان را بشکرد و بشکند. که پهلوانان را شکست دهد و بکشد. و رجوع به گُردشکر شود.
- مبارزشکر ؛ که مبارز را بشکند. که در جنگ حریف را شکست دهد و بکشد :
در بزم ، درم باری و دینار فشانیست
در رزم ، مبارزشکری شیر شکاریست .

فرخی .


- مخالف شکر ؛ که مخالف و دشمن را بشکند و بکشد :
ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهر
ای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .

فرخی .


|| گریزنده . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِ) ۞ سکَّر. عسل القصب . سقخارن . معرب آن سُکَّر و فرانسه ٔ آن سوکر. با شکر از یک اصل است ، و گاهی در نظم به ...
شکر. [ ش ُ ک ُ / ش ِک ْ ک َ ] ۞ (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بی...
شکر. [ ش َ ] (ع مص ) شَکَر. شکیر برآوردن خرمابن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شَکَر شود.
شکر. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شرم زن یا گوشت آن . ج ، شِکار. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء)...
شکر. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) شکیر برآوردن خرمابن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پرشیر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (از ...
شکر. [ ش ُ ] (ع مص ) سپاس داشتن و ثنای نیکو گفتن خدای و هر محسن رابر احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سپاس و ثنا گفتن من...
شکر. [ ش ُ ] (ع اِمص ) حمد. (منتهی الارب ). ثنای جمیل بر محسن و سپاس ، و یکون بالقول و العمل . (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نی...
شکر. [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیر شود.
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خ...
28. نیشکر (Saccharum officinarum) نوعاً گیاهی هندی یا بهتر بگوییم از جنوب خاوری آسیا است، اما تاریخچه آن در ایران آن قدر اهمیت دارد که در اینجا چند سط...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.