اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکر

نویسه گردانی: ŠKR
شکر. [ ش ُ ] (ع اِمص ) حمد. (منتهی الارب ). ثنای جمیل بر محسن و سپاس ، و یکون بالقول و العمل . (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نیکو، و در فارسی با لفظ کردن و گفتن و گذاردن و داشتن مستعمل . (آنندراج ). سپاسداری . سپاس . ثنا. مقابل شکایت . مقابل گله . (یادداشت مؤلف ). در عرف علما اظهار نعمت منعم است بواسطه ٔ اعتراف دل و زبان ، جنید گوید: «الشکر هو الاعتراف له بالنعم بالقلب و اللسان ». شکر را بدایتی و نهایتی است ، بدایت او علم است به وجود نعمت و وجوب شکر بر آن و کیفیت ادای شکر هر نعمتی و نهایت آن عمل بر مقتضای نعم الهی است و کیفیت آن صرف است در معارف شرعی و کفران آن امساک در صرف و یا صرف در وجوه معاصی است . و بعضی گویند شکر عبارت از ثناء بر نیکوکاری است بواسطه ٔ یادآوری نعم او. حارث محاسبی گوید شکر زیادتی ِ خداست مر شاکر را زیرا او توفیق دهد که بنده شکر کند و شاکر باید توفیق شکر را هم از خدا بداند. ابوسیعد خراز گوید شکر اعتراف بر وجود منعم است و اقرار به ربوبیت حق به حکم : «و لان شکرتم لأزیدنکم ». (قرآن 7/14). در شرح منازل است که : «الشکر اسم لمعرفة النعمة لأنها السبیل الی معرفة المنعم ». (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ). توصیف شی ٔ به نیکی بر وجه تعظیم و بزرگداشت برای نعمتی بوسیله ٔ زبان و ارکان . (از تعریفات جرجانی ) :
ز شکر اوست مروه و صفای من
ز فضل اوست مروه و صفای او.

منوچهری .


نعمت بسیار داری شکر از آن بسیارتر
نعمت افزونتر شود آنرا که او شاکر شود.

منوچهری .


گفت خداوند را بگوی بنده به شکر این نعمتها چون تواند رسید. (تاریخ بیهقی ). بنده تا یزید درباب این یک نواخت به شکر او نرسد. (تاریخ بیهقی ).
هر جا که بُوَم تا بزیَم من گه و بیگاه
بر شکر تو دارم قلم و محبر و دفتر.

ناصرخسرو.


جز گفتن شعرزهد و طاعت
صد شکر تو را که نیست کارم .

ناصرخسرو.


نعمت تخم است و بر او شکر بار
وین بر و این تخم به هرساعت است
طاعت اگر اصل همه شکرهاست
عمر سر هر شرف و نعمت است
گَرْت همی عمر نیرزد به شکر
بر تو به دیوانگیت تهمت است
مرد نکوصورت بی علم و شکر
سوی حکیمان به حقیقت بَت است .

ناصرخسرو.


نعمت آنراست زیاده که همه شکر بود
تو نه ای ازدر نعمت که همه کفرانی .

انوری .


اگرچه بریده پرم جای شکر است
که بند قفس سخت محکم ندارم .

خاقانی .


مرغ کآبی خورد به کشور شاه
کند ازبهر شکر سر بالا.

خاقانی .


منم خاک توگر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت .

خاقانی .


بلبل مدح اوست خاقانی
هم درِ شکرش آشیانه ٔ اوست .

خاقانی .


هر نفسی که فرومیرود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات ، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب ،
از دست و زبان که برآید
کز عهده ٔ شکرش بدرآید.

(گلستان ).


به شکر آنکه تو در خانه ای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش .

سعدی .


- امثال :
به هر حال مر بنده را شکر به
که بسیار بد باشد از بد بتر.

(امثال و حکم دهخدا).


بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست
در ره آزادمردی شکر جزوی از جزا.

سنایی .


شکر منعم جزای منعم است . (امثال و حکم دهخدا).
- بشکر ؛ شاکر. سپاسگزار :
دل از کرشمه ٔ ساقی بشکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود.

حافظ.


- سجده ٔ شکر گزاردن ؛ برای سپاس و شکر سجده بجای آوردن : چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود برزویه سجده ٔ شکر گزارد. (کلیله و دمنه ).
- شکراً ﷲ ؛ سپاس خدای را. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔشکراً ﷲ شود.
- شکر الهی ؛ شکر ایزد. شکر خدا. سپاس و ستایش خداوند جل شأنه و بر زبان آوردن کلمه ٔ الحمدﷲ و یا شکراً ﷲ. (ناظم الاطباء) : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبان است به شکر الهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
- شکراندوز ؛ که سپاس و ثنای کسی را جلب کند. که شکر و سپاس اندوخته دارد :
بذل نزدیک همت تو چو وام
کرمت وام توز شکراندوز.

انوری .


- شکر ایزد، شکر ایزد را ؛ شکر الهی . شکر خدا. (ناظم الاطباء) : خاندانها یکی است شکر ایزد را عز ذکره . (تاریخ بیهقی ).
زحمت شاعر کشیدن مهتران را واجب است
شکر ایزد را که تو مستوجب این زحمتی .

سوزنی .


به شکر ایزد و استاد از برای سجود
نهاده سر به زمین همچو کلک و پرگارم .

خاقانی .


بوی مشکت جهان گرفت سزد
که دلت شکر ایزد آراید.

خاقانی .


و رجوع به ترکیب شکر الهی شود.
- شکر خدا، شکر خدا را ؛ الحمدﷲ. (یادداشت مؤلف ). شکر ایزد. شکر الهی . (از ناظم الاطباء) :
شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش
ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا.

ناصرخسرو.


شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم .

حافظ.


تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل .

حافظ.


و رجوع به ترکیب شکر الهی و شکر ایزد شود.
- شکر عرفی ؛ سپاسی است خدای را برای همه ٔ نعمتهایی که به ما ارزانی داشته از گوش و چشم و جز آن . و فرق میان شکر لغوی با شکر عرفی عموم و خصوص مطلق است همانطور که بین حمد عرفی و شکر عرفی برقرار است . و میان حمد لغوی و حمد عرفی عموم و خصوص مِن ْوجه است همانگونه که میان حمد لغوی و شکر لغوی برقرار است . و میان شکر لغوی و حمد عرفی فرقی نیست . (از تعریفات جرجانی ).
- شکرفزا ؛ که شکر افزون کند. که بر شکر بیفزاید. که سپاس و ثنای بسیار گوید :
کرده ضمان ازو ظفر فتح سریر و روس را
او به فزودن ظفر شکرفزای ایزدی .

خاقانی .


- شکر کسی را بجای آوردن ؛ ازمحبت و نعمت کسی ثنا و سپاس نمودن : من بسیار دعا کردم و شکر وی بجای آوردم . (تاریخ بیهقی ).
شکر بجای آر که مهمان تو
روزی خود می خورد از خوان تو.

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


- شکر نعمت ؛ اعتراف و سپاسگزاری بر احسان و عنایت . (ناظم الاطباء) :
از عدلهای عقل یکی شکر نعمت است
بخشنده ٔ خرد ز تو زیرا که شکر خواست .

ناصرخسرو.


شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند.

مولوی .


- ناشکر ؛ ناسپاس :
شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت
سینه صد پیکان چشید و دست زَافغان برنداشت .

حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج ).


- ناشکری ؛ ناسپاسی :
ز نافرمانی و ناشکری حق
هزاران عید و یک قربان ندارد.

عرفی شیرازی (از آنندراج ).


|| وصف جمیل . (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی ). || کشف و اظهار. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِ) ۞ سکَّر. عسل القصب . سقخارن . معرب آن سُکَّر و فرانسه ٔ آن سوکر. با شکر از یک اصل است ، و گاهی در نظم به ...
شکر. [ ش ُ ک ُ / ش ِک ْ ک َ ] ۞ (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). جانوری است چندِ سگی کوچک و پشت او چون خارها رسته بود و از آن خارها چون تیر بی...
شکر. [ ش َ ] (ع مص ) شَکَر. شکیر برآوردن خرمابن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شَکَر شود.
شکر. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شرم زن یا گوشت آن . ج ، شِکار. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء)...
شکر. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) شکیر برآوردن خرمابن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پرشیر گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (از ...
شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکار و نخجیر و صید. (ناظم الاطباء). شکار. (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ). اسم از شکردن مانند شکار و ب...
شکر. [ ش ُ ] (ع مص ) سپاس داشتن و ثنای نیکو گفتن خدای و هر محسن رابر احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سپاس و ثنا گفتن من...
شکر. [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکیر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکیر شود.
شکر. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (اِخ ) نام مطربی اصفهانی که پرویز به رغم شیرین او را بخواست و شیروی پدرکش از او بزاد. (انجمن آرا). زنی که خ...
28. نیشکر (Saccharum officinarum) نوعاً گیاهی هندی یا بهتر بگوییم از جنوب خاوری آسیا است، اما تاریخچه آن در ایران آن قدر اهمیت دارد که در اینجا چند سط...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.