شکنج
نویسه گردانی:
ŠKNJ
شکنج . [ ش ِ ک ُ ] (اِ) نشکنج و گرفتگی عضوی به سر ناخنها چنانکه بدرد آید. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). گرفتن عضو به دو ناخن چنانکه بدرد آید. (غیاث ). صورتی از نشگون .
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شکنج . [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکن . تاب . پیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاب . پیچ . (غیاث ). تاب بود. (فرهنگ خطی ). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی ). مطلق چین ...
لابیرنت. ا. (به انگلیسی: Labyrinth از یونانی: λαβύρινθος labyrinthos ) ماز (maze)، هزار تو ، هزارچم ، حلزونی و جز آن. ریشه این واژه در اساطیر یونان اس...