اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شکوه

نویسه گردانی: ŠKWH
شکوه . [ ش ِ ] (اِمص ، اِ) ترس . بیم . هراس . خوف . (ناظم الاطباء). ترس و بیم . (غیاث ) (از برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). ترسی ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل :
از شکوه رفیع بزم تو شد
گونه ٔ آبی و ترنج اصفر.

مسعودسعد.


مرا به عشق تو می متهم کنند و رواست
وزین سخن نه شکوه است مرمرا و نه باک .

سوزنی .


از شکوه همای رایت شاه
کرکس آسمان پر اندازد.

خاقانی .


اگر بگریزی منهزم و ... شکسته باشی و شکوه تو در دلها نماند. (تاریخ طبرستان ).
از شکوه ولرز و خوف آن ندی
پیر دندانها بهم برمی زدی .

مولوی .


اندرین فتنه که گفتم آن گروه
ایمن از فتنه بدند و از شکوه .

مولوی .


بانگ میزد در میان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه .

مولوی .


- شکوه آمدن کسی را (در دل کسی ) ؛ رسیدن ترس و بیم در دل . به وحشت افتادن :
شکوه آمد اندر دلش زآن سپاه
به چشمش جهان گشت یکسر سیاه .

فردوسی .


به هر زخمی ز پای افکند کوهی
کز آن آمد خلایق را شکوهی .

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
شکوه شیرازی . [ ش ُ هَِ ] (اِخ ) میرزا عبدالحمید پسر علی محمدخان از اهل فیروزآباد فارس و از گویندگان قرن سیزده هجری بود. وی به بیشتر نقاط ا...
طاق دریا شکوه . [ ق ِ دَرْ ش ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه است از آسمان : بر آنم که این طاق دریا شکوه معلق چو دودیست بر اوج کوه .نظامی...
شکوة. [ ش َ وَ ] (ع اِ)خیکی که از پوست بره ٔ شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج ، شَکَوات ، شَکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنند...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.