شکوة
نویسه گردانی:
ŠKW
شکوة. [ ش َ وَ ] (ع اِ)خیکی که از پوست بره ٔ شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج ، شَکَوات ، شَکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مشکیزه . مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغاله ٔ شیرخواره . (یادداشت مؤلف ). مشک خرد که از پوست بزغاله ٔ شیرخوار بود. ج ، شکاء. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شکوه . [ ش ِ ] (اِمص ، اِ) ترس . بیم . هراس . خوف . (ناظم الاطباء). ترس و بیم . (غیاث ) (از برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). ترسی ناشی از...
شکوه . [ ش ُ ] (اِ) شأن . شوکت . حشمت . بزرگی . بزرگواری . جاه و جلال . (از برهان ) (ناظم الاطباء). حشمت . بزرگی . (لغت فرس اسدی ). جلال . بزرگی ...
شکوه . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ع اِمص ) شکایت . گله . (ناظم الاطباء). گله . (زمخشری ). شکایت . (آنندراج ) (انجمن آرا). مست . شکوی . اشتکاء. تشکی . اظ...
بی شکوه . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) (از: بی + شکوه ، مصدر ساختگی از شکایت یا شکوای عربی ) مقابل گله مند. آنکه گله نکند. (آنندراج ). رجوع...
بی شکوه . [ ش ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + شکوه ) مقابل شکوهمند. که شکوه و جلال ندارد. رجوع به شکوه شود.
شکوه مند. [ ش َ / ش ِ وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) گله مند. شاکی . شکوه پرداز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شکوه ناک . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) گله مند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکوه و گله مند شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فر و شکوه . [ ف َرْ رُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فر و زیب . جلال و شکوه . بزرگی : پس لشکرگاهی عظیم به فر و شکوه بزد. (اسکندرنامه ٔ منثور)...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.