شل . [ ش َل ل ] (ع مص ) راندن و دفع نمودن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راندن شتران را و دفع نمودن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سبک دوختن جامه را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ٔ سبک دوختن . (المصادر زوزنی ). || باریدن چشم اشک خود را و فروریختن آنرا. || تباه شدن دست کسی و خشکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کذا شلت یده (مجهولاً). و درباره ٔ کسی که خوب تیر اندازد و نیک نیزه زند، گویند: لا شل عشرک (ای اصابعک )؛ تباه مباد ده انگشت تو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) بمعنی دست و پای از کار افتاده استعمال میشود و کلمه در اصل به تشدید لام است که مصدر «شلت یده » از باب «علم » و بمعنی از کار افتادن دست و پای باشد و چنین دستی را شلاء و صاحب آنرا اشل گویند؛ولی این استعمال در شعر فارسی نیز هست
: پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب فلک سوی نکوخواه تو شل .
انوری .
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل .
سعدی .
(از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ
6-
7). رجوع به ماده ٔ شل (مأخوذ از عربی ) شود.