اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شل

نویسه گردانی: ŠL
شل . [ ش ُ ] (ص ) نرم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل محکم . مقابل سفت . هر چیز سست و نرم . (آنندراج ) (از انجمن آرا) (غیاث ) (از برهان ). که سختی و صلابت ندارد، چنانکه گل و موم و جز آن :
نیست عالی سندی بهر فضیلت امروز
غیر دستار بزرگ و کمر شل بستن .

نعمت خان علی (از آنندراج ).


- امثال :
از شل یکی درمی آید از سفت دو تا . (امثال و حکم دهخدا).
- سر کیسه را شل کردن ؛ بازکردن سر کیسه ٔ پول و آن کنایه از ولخرجی کردن است . خرج زیاد کردن . زیاده روی کردن در خرج . (یادداشت مؤلف ).
- شل آمدن در کاری ؛ کوتاه آمدن در آن کار. عدم پافشاری در آن . (یادداشت مؤلف ). در کاری کوتاه آمدن و دنبال آنرا قرص و محکم نگرفتن یا از تعقیب آن دست برداشتن .(فرهنگ لغات عامیانه ).
- شل دادن ؛ سختگیری نکردن . شل گرفتن . جدی تعقیب نکردن کاری را موقتاً: اگر من شل داده بودم فلان کار را میکردند. (یادداشت مؤلف ).
- || سست کردن ، چنانکه عنان اسب را. (یادداشت مؤلف ).
- شل کن سفت کن درآوردن ؛ در اصطلاح عوام ، دست به کاری زدن و سپس دست کشیدن از آن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || قبول امری و سپس رد آن . (فرهنگ فارسی معین ).
- شل و سفت کردن بندی یا تنگی را ؛ سست و سفت بستن آن . (یادداشت مؤلف ). گاه محکم و زمانی سست کردن آن .
- شل و شلاته ؛ جامه ای که چشمه های آن گشاده تر و از آن رو جامه ٔ بی دوام باشد: ثوب صفیق ؛ [ جامه ای ] که تار و پود آن فاصله ٔ بسیار و نامطلوب دارد. (یادداشت مؤلف ).
- شل و شیویل ؛ شل مشلی . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به ماده ٔ شل مشلی شود.
- || گاه بمعنی صفت برای چیزهایی نظیر لباس زیر و رو یا کمربند و نظایر آن استعمال میکنند. (فرهنگ لغات عامیانه ).
|| در عوام ، تنک . آبناک . رقیق . روان . با آب بسیار. مایع. آبکی . گشاده . مقابل سفت . با آب کم . مقابل زفت و سفت و ستبر و غلیظ. (یادداشت مؤلف ). || وارفته . سست . ضعیف . ناتوان . (ناظم الاطباء). صفتی است برای اشخاص لخت و تنبل و کسانی که از چابکی و فرزی بهره ای ندارند یا قرص و محکم حرف نمیزنند یا در کارها و روابط خویش با مردم ضعف نشان میدهند. (فرهنگ لغات عامیانه ) :
دست و پای سعیم از بیطاقتیها بسته شد
ورنه عریان در برم آن مست شل در خواب بود.

داراب بیک جویا (از آنندراج ).


- شل شلی ؛ قید یا صفت است برای آدمهای بیحال و لخت و تنبل و کسانی که حرکت و فعالیت آنها کم است . (فرهنگ لغات عامیانه ).
|| سخیف . شلاته (در جامه ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به شلاته شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شَل. ا. هندی. بّه هندی. سفرجل هندی [docynia indica] "نام هندی، سفرجل هندی است و آن میوه ای گرد به منزله جلوز است که پوست ندارد." از قهرمان، ...
پیزی شل . [ ش ُ ] (ص مرکب ) سخت کاهل و بیکاره . پیزی گشاد. گَل ِ گیوه گشاد.
شل شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از کار بازماندن دست و پا که در اراده ٔ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن . (یادداشت مؤلف ).
شل شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضعیف شدن . سست شدن . (فرهنگ فارسی معین ).- شل شدن پای کسی ؛ آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی . (یادد...
شالی شل . [ ش َ ] (اِخ ) دهی از بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . دارای 421 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون و حبوبات است . (از...
شل محله . [ ش ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لنگاشهرستان شهسوار. سکنه ٔ آن 110 تن . آب آن از رودخانه ٔ کاظمرود. محصول عمده ٔ آنجا برنج...
شل محله . [ ش ُ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش رامسر شهرستان شهسوار.آب آن از رودخانه ٔ ترکرود. محصول عمده ٔ آنجا مرکبات ، چای...
شل و ول . [ ش ُ ل ُ وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پریشان و آشفته و درهم و بی نظم : عمامه ٔ شل و ول ، شوریده گوریده . (یادداشت مؤلف ). چیزی که اج...
گل و شل . [ گ ِ ل ُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، بر زمین پر گل و لای اطلاق شود و کلمه ٔ شل بمعنی روان خلاف سفت است ، چنانک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.