شل
نویسه گردانی:
ŠL
شل . [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری از محال مغان . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
شل . [ ش َل ل ] (ع مص ) راندن و دفع نمودن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راندن شتران را و دفع نمودن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد)....
شل . [ ش َ / ش َل ل ] (از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله ...
شل . [ ش َ ] (اِ) پوست نازک رنگینی که در میان درز کفش و یراق زین اسب و جز آن ازبرای خوش آیندگی بدوزند و بعضی از یراق اسب را نیز به آن ...
شل . [ ش ِ ] (اِ) نیزه ٔ کوچک که گاه دو پره و سه پره سازند و یک دسته ٔ آنرا که عبارت از پنج یا ده عدد باشد بر دست گیرند و یک یک به جانب ...
شل . [ ش ُ ] (ص ) نرم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل محکم . مقابل سفت . هر چیز سست و نرم . (آنندراج ) (از انجمن آرا) (غیاث ) (از بره...
شُ ل شُ ل َک. نوعی نان به گویش کازرونی(ع.ش)
تخم شل . [ ت ُ م ِ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است...
شل مشلی . [ ش ُ م َ ش ُ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) صفت است برای آدمهای بیحال و وارفته و شل و ول و تنبل . (فرهنگ لغات عامیانه ).
ذات شل . [ ت ُ ش َل ل ] (اِخ ) پشته ای است به دیارغطفان . و بجای لام شل دال هم آمده است . یعنی شَدّ.
شل دره . [ ش ُ دَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 220 تن . آب آنجا از رودخانه ٔ پاجی . محصول عمده ٔ آنجا ...