شلنگ زدن . [ ش َ ل َ
/ ش ِ ل ِ
/ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با پا زدن . لگد زدن . شلنگ انداختن
: کدام صاحب آن صاحبی که دور عنانش
به پشتهای فلک میزند شلنگ ستاره .
حکیم زلالی (از آنندراج ).
... و در بحر حیرت شلنگ میزدند. (تاریخ گلستانه ).
پیک گردون کش ز انجم هست چندین رنگ رز
بر هوای آستانت میزند دایم شلنگ .
کاتبی .