اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شماء

نویسه گردانی: ŠMAʼ
شماء. [ ش َم ْ ما ] (ع ص ) مؤنث اشم ، زن بلندبینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اشم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هفت شمع. [ هََ ش َ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت سلطان است که کنایه از هفت کوکب باشد. (برهان ).
شمع کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمع ساختن . شمع ریختن . شمع درست کردن : نه از لعاب مگس انگبین که چرب است شمعی می کنند، اگر از لعاب م...
شمع نهادن . [ ش َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گذاشتن شمع و روشن ساختن آن . نصب شمع و افروختن آن : نهادند شمع و برآمد به تخت همی بود لرزان چو شا...
جان شما. [ ن ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یعنی سوگند بجان شما. (شرفنامه ٔ منیری ). این عبارت در جایی استعمال کنند که کسی چیزی را بکسی ب...
شمع و شکر. املاءِ ناصحیح «شهد و شکر».
شمع ریختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن شمع. (از آنندراج ) : چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد. محسن تأثی...
تاج شمع. [ ج ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعله ٔ شمع. (غیاث اللغات از مصطلحات ) (آنندراج ) : به مجلس اشک ریزان سر نهادم ز تاج شمع بالین ...
شمع نشاندن . [ ش َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) شمع گذاشتن . شمع نهادن . (از آنندراج ). قرار دادن شمع در جایی سوختن را : چون شمعبه هر جا که نشانند نشینم...
شمع سوختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) شمع برافروختن . شمع افروختن . شمع روشن کردن . برافروختن شمع : به مازندران آتش افروختندبه هر جای شمعی همی ...
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.