شماله . [ ش َ ل َ
/ ل ِ ] (اِ) شمع خواه از موم باشد و یا از پیه . (برهان ). شمع. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از برنج . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ). در فرهنگهای دسترس من جز یک شعر بسحاق شاهدی برای شماله نیست ، ولی در سروری ، شعوری و برهان به این کلمه معنی شمع نیز داده اند و گمان می کنم فرهنگ نویسی بار اول معنی شماله را ندانسته و آنرا صفت گونه برای برنج دانسته بمعنی شمع (در همین شعر). فرهنگ انجمن آرا با این که تذکر نداده گویا ملتفت این خطا بوده و معنی شمع را به شماله نداده است . (یادداشت مؤلف )
: آن شمعها که در دل بسحاق برفروخت
از رهگذار نور برنج شماله بود.
بسحاق اطعمه .