شنع
نویسه گردانی:
ŠNʽ
شنع. [ ش ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شنیع. مثل ِ برید و بُرُد. (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
شنع. [ ش َ ] (ع اِ) عیب کردن ها. طعن کردن ها. ج ِ شنعة. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3).
شنع. [ ش َ ] (ع مص ) متفرق و پریشان کردن پرزه ٔ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن ...
شنع. [ ش ُ ] (ع مص ) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن . یقال : رأی امراً شَنِعَ به شُنْعاً؛ ای استشنعه . (منتهی الارب ). || زشت گردیدن چیز...
شنع. [ ش َ ن َ ] (ع مص ) زشت گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُنْع و شناعت و شنوع شود.
شنع. [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) شَنیع. زشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
شنا. [ ش ِ ] (اِ) ۞ شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ). حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله ٔ تحرک بازوان و پاها. سباحت . (فرهنگ فارسی معین )...
شنا. [ ] (اِ) کراث جبلی است که به یونانی فراسیون نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
شنا. [ ش ِن ْ نا ] (اِخ ) ناحیه ای است از اعمال اهواز. || ناحیه ای است از اعمال قسمت فرویین دجله ٔ بصره . (از معجم البلدان ).
شنا بردن . [ ش ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شناه بردن . شنا کردن : ای به دریای عقل برده شناه وز همه نیک و بد شده آگاه .منجیک (از اوبهی ).
شنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن ...