شنو. [ ش َ
/ ش ِ
/ ش ُ ن َ
/ نُو ] (نف مرخم ) شنونده و دریابنده . (ناظم الاطباء). و اغلب به صورت ترکیب به کار رود، مانند: حرف شنو، سخن شنو و غیره .
-
حرف شنو ؛ که به سخن کسی گوش فرادهد.
- || آنکه اطاعت و فرمان برد.
-
حقایق شنو ؛ که به حقایق گوش دهد. که حقایق را شنود
: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.
سعدی .
-
حکایت شنو ؛ که داستان شنود
: حکایت شنو کودک نامجوی
پسندیده پی بود و فرخنده خوی .
سعدی .
-
غیبت شنو ؛ که گوش به غیبت کردن دیگران دهد. که گوش به غیبت کردن دیگران دارد
: به حبل ستایش فرا چه مشو
چو حاتم اصم باش و غیبت شنو.
سعدی .
-
نصیحت شنو ؛ شنونده ٔ پند. پندنیوش
: نصیحت شنو مردم دوربین
نکارند در هیچ دل تخم کین .
سعدی .
نه پائی چو بینندگان راست رو
نه گوشی چو مرد نصیحت شنو.
سعدی .
وگر پادشا باشد و پاک رو
طریقت شناس و نصیحت شنو.
سعدی .