اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شنیدن

نویسه گردانی: ŠNYDN
شنیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص ) ۞ شنفتن . شنودن . نیوشیدن . استماع . گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . (یادداشت مؤلف ). سماع . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ). سمع، یعنی سخن را گوش کردن . (غیاث اللغات ) :
گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی نویه ٔ خروشان را.

رودکی (از فرهنگ اسدی ).


هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم .

دقیقی .


شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران .

فردوسی .


شنیدستی آن داستان مهان
که از پیش بودند شاه جهان .

فردوسی .


ولیکن شنیدن چو دیدار نیست .

فردوسی .


بینداخت باید پس آنگه برید
سخنهای داننده باید شنید.

فردوسی .


که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گویی سخن .

فردوسی .


سر پرگناهش بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید.

فردوسی .


چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بت خانه گر بشنوی .

عنصری .


رای دانا سر سخن ساریست
نیک بشنو که این سخن باریست .

عنصری .


مرا آن گوی کآنجا دیده باشی
نه آن کز دیگری بشنیده باشی .

(ویس و رامین ).


این دلیری و جسارت نکنی بار دگر
گرشنیدستی نام ملک هفت اقلیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
گمان است در هر شنیدن نخست
شنیدن چو دیدن نباشد درست .

اسدی .


دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش
بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را.

ناصرخسرو.


ندارم اعتقادی یک سر موی
کلام زاهدنادان شنیدن .

ناصرخسرو.


آن ده و آن گوی ما را کت پسند آید بدل
گر بباید زانت خورد و گر ببایدت آن شنید.

ناصرخسرو.


ناشنیدستی که پیغمبر چه گفت
من شنیدستم ز من باید شنید.

مسعودسعد.


شنیدم آنچه بیان کردی ، لیکن به عقل خود رجوع کن . (کلیله و دمنه ). سوز و آتش جان ابراهیم زیاده شد و دردش بردرد بیفزود تا این چه حال است و آن حال یکی صد شد که دید روز با شنید شب جمع شد و ندانست که از چه شنیدو نشناخت که امروز چه دید. (تذکرةالاولیاء عطار). هرکه نصیحت نشنود سر ملامت شنیدن دارد. (گلستان ).
دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز
یعنی که دو بشنو ویکی بیش مگو.

باباافضل .


هرچه نیرزد به شنیدن مگو.

امیرخسرو.


ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید.

حافظ.


گوشوار زر و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو.

حافظ.


چو از دلبر سخن شاید شنیدن
چرا از هردهن باید شنیدن .

جامی .


شنیدستم که عبداﷲ طاهر
پدر را گفت کی فخر اماثل .

سیدنصراﷲ تقوی .


اجراس ؛ آواز پای کسی شنیدن . صغی ؛ شنیدن . (منتهی الارب ).
- امثال :
ترا دیدیم و یوسف را شنیدیم
شنیدن کی بود مانند دیدن .
حرف شنیدن هنر است ، حرف گوش کردن ادب است .
شنیده است که زن آبستن گِل میخورد اما نمیداند چه گِلی . (امثال و حکم دهخدا).
|| پذیرفتن . قبول کردن . اطاعت کردن . فرمان بردن . (یادداشت مؤلف ) :
پیل چون در خواب بیند هند را
پیل بان را نشنودآرد دغا.

مولوی .


|| بوییدن . بوی کردن . (آنندراج ). بوی بردن . شم . استشمام . حس کردن بوی . به مشام رسیدن بوی . (یادداشت مؤلف ). بو یافتن . بوییدن و بوی کردن . (برهان ). بوئیدن . (غیاث اللغات ) :
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندردمید.

فردوسی .


باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی گند نشنود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بس پیر مستمند که در گلشن مراد
بوی بهشت بشنود و نوجوان شود.

سعدی .


بوی پیراهن گم کرده ٔ خودمیشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالی است قدیم .

سعدی .


یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن روان پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی .

سعدی .


درویش بجز بوی طعامش نشنیدی .

سعدی .


هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی .

سعدی .


بوی جان از لب خندان قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری .

حافظ.


بوی خوش تو هرکه ز باد صبا شنید
از یار آشناسخن آشنا شنید.

حافظ.


خوش میکنم به باده ٔ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.

حافظ.


محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفاشنید.

حافظ.


قدت بلند باد که بر نخل حسن تست
آن گل کز آن شمیم وفا میتوان شنید.

فغانی شیرازی .


|| فهمیدن . فهم کردن . دریافتن :
ز لشکرزبان آوری برگزید
که گفتار کسری بداند شنید.

فردوسی .


|| هجوم نمودن . جمعیت کردن . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بو شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) بوی بدماغ رسیدن . || مطلع شدن . مرادف بو بردن . || احساس کردن و درک کردن : هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق...
خبر شنیدن . [ خ َ ب َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع بر امری پیدا کردن . خبری را شنیدن . بخبری راه بردن . شنیدن خبر چیزی : آمدنداز خبر شنیدن ...
عذر شنیدن . [ ع ُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن اعتذار. قبول اعتذار. پوزش پذیرفتن : مرغ بیوقتی سرت باید بریدعذر احمق را نمی باید شنید.مول...
بلند شنیدن . [ ب ُ ل َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) به صدای رسا شنیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || کر شدن ای ناشنوا شدن . (غیاث ). کم شنیدن ، و ای...
حرف شنیدن . [ ح َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) نصیحت پذیرفتن .
بوی شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) استشمام رایحه ٔ خوب یا بد کردن . (ناظم الاطباء). استشمام بوی کردن . حس کردن بوی : و باشد که منفذ بینی گ...
تهدید شنیدن . [ ت َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) سخن ترسناک و تهدیدآمیز شنیدن : به یک کرشمه کز او دل نوید کام شنیدهزار مرتبه تهدید انتقام شنید...
بچشم شنیدن . [ ب ِ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیدن است . (آنندراج ) : روشن گهر بود ز نسب نامه بی نیازبشنو بچشم دعوی در یتیم ...
فریادشنیدن . [ ف َرْ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) فریادرسی . بفریاد رسیدن . بفریاد کسی گوش دادن : فریاد کنم ز جان ناشادفریاد که نشنوی تو فریاد. ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.