شور
نویسه گردانی:
ŠWR
شور. [ ش َ ] (ع مص ) بیرون آوردن عسل را و چیدن آن از لانه ٔ زنبور عسل . (از لسان العرب ). چیدن عسل را از خانه ٔ زنبور عسل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). انگبین رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). عسل چیدن . شیار. شیارة. مشار.مشارة. (لسان العرب ). و رجوع به مصادر مزبور شود. || عرضه کردن ستور را در بیع. ریاضت دادن اسبان را هنگام عرضه کردن بر خریدار یا آزمودن تا بنگرد حسن و نجابت و تک آنها را و یا برگردانیدن آنها راو کذلک کنیز و أمه را. (از لسان العرب ) (از ناظم الاطباء). عرضه کردن ستور بر خریدگر. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ریاضت دادن اسبان را یا سوار شدن بر آن در وقت عرض بیع یا آزمودن آن را تا بنگرد سن و نجابت و تک آن را یا بازگردانیدن وی را. (از منتهی الارب ). || فربه شدن و نیکو شدن اسب . (ازلسان العرب ). فربه شدن ماده شتر. (از ناظم الاطباء). نیکو فربه شدن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). فربه شدن شتر ماده و همچنین فربه شدن و نیکو شدن اسب . (از منتهی الارب ). || هویدا کردن چیزی را: شار الفرس و شار الشی ٔ. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اشک شور. [ اَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) اشک تلخ . اشک نیم شور. اشک غم : ز اشک نیم شورحسرت آلودنمک گیر مذاق دیده محمود. زلالی (از آنندراج ...
خیری که با نمک و ادویه وسرکه صورت نوعی ترشی و چاشنی درست کند.
کهنه شور. [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، کهنه شوی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهنه شوی شود.
قالی شور. (نف مرکب ) قالی شوی . شوینده ٔ قالی .
ماهی شور. (اِخ ) نام یکی از پیامبران صاحب شریعت کفره ٔ هند است . گویند او را کسی نزاییده و هرگز نمیرد. زن و فرزند دارد. وجود او از سه جسم اس...
مرده شور. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غسال که مرده را بشوید و غسل دهد : پس مرده شور باز سر شود و سر و ریشش را به نرمی بشوید. (از ترجمه ٔ النه...
لرده شور. [ ل َ دِ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان ، واقع در 40هزارگزی شمال باختری ماه نشان . کنار راه مالروعمومی ....
گل سرشور. [ گ ِل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که با آن سر شویند، لهجه است عامیانه برخلاف کلی قیاس. گلی که سر را با آن شستشو دهند. معادن آن در ...
شور و شعف . [ رُ ش َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شوق و هیجان و شادی .
شور و شغب . [ رُ ش َ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) فتنه و غوغا و هیجان : الضجاج ، المضاجّة؛ با یکدیگر شور و شغب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ضوضاء...