شوغ . (اِ) شغه . سنگین شدن دست و پای بود و آن را به ترکی ایشتی (؟) گویند. (فرهنگ اسدی ). آن گوشت باشد که در دست و پای سخت شده باشد چون چرم . (فرهنگ اسدی ). ستبری باشد در پوست . (نسخه ٔ دیگر اسدی ). آن پوست بود که بر تن مردم سخت شده باشد از کار کردن برنج و شغه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). شوخ . (انجمن آرا) (از آنندراج ). پینه ٔ دست و پا که از کار کردن یا از تردد بهم رسیده باشد ودر نسخه ٔ شمس فخری شغه نیز به این معنی است . (از ادات الفضلاء). پینه . شغ. پینه و آبله را گویند که بر دست و پا بسبب کار کردن و راه رفتن به هم رسد. (برهان ). پوست اندام آدمی که بسبب کثرت کار سخت شود و آن راپینه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). آن پوست که بر تن سخت شده باشد از کار کردن و درد نکند و آن را شغه نیز گویند. (صحاح الفرس ). پوست سختی باشد که بر اندام پدید آید از غایت کار کردن یا از رفتن پیاده پا سطبر شود و بر دست و پای شتر باشد. (اوبهی ). پینه یعنی ستبری که بر دست و پای و پیشانی آدمی و زانوی شتر و جز آن بندد از فرط کار و سایش . (یادداشت مؤلف ). ورجوع به شوخ و مترادفات دیگر کلمه شود
: بسته کف دست و کف پای شوغ
پشت فروخفته چو پشت شمن .
کسائی .
|| چرکی که بر بدن و جامه نشیند. || (ص ) شوخ ، که بی شرم وبی حیا و بی باک باشد. (برهان ). شوخ و گستاخ و بی حیا و بی شرم . (ناظم الاطباء). رجوع به شوخ و معانی آن شود.