شوک
نویسه گردانی:
ŠWK
شوک . [ ش َ ] (ع مص ) قوت و تیزی نمودن . شوکة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیمار شری گردیدن : شیک الرجل (مجهولاً). (منتهی الارب ). و آن سرخیی است که بر روی جسد ظاهر شود. (از اقرب الموارد). || ظاهر شدن قدرت و شدت کسی . || پیدا آمدن پستان دختر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پستان از جای برخاستن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || برآمدن دندان نشتر شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دندان اشتر برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به خار درخستن کسی را (لازم و متعدی ). (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خلانیدن خار. (یادداشت مؤلف ). || درآمدن کسی را خار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). خار در تن شدن . (دهار). خار در زیر کسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خلیدن خار. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
شوک . (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی بازار است که عربان سوق گویند. (برهان ). سوق معرب سوک است . راسته بازار. (از یادداشت مؤلف ). ب...
شوک . [ ش َ ] (ع اِ) خار. ج ، اشواک . شوکة، یکی . (منتهی الارب ). خار. (دهار) (غیاث ). هر چیز سرتیز. لم . لام . تلو.تلی . بور. تیغ. (یادداشت مؤلف ...
شوک . (ص ) ظاهراً در شعر ذیل معنی بسیار می دهد یا صفتی است برای گل چون گنده و متعفن و از جنس لجن و غیره : ای همچو مهین مار بدآویز و خشوک ...
شوک . [ شُک ْ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ شُک . ضربه ٔ شدید. تکان سخت .حالت ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد. (فرهنگ فارسی مع...
شوک . (اِخ ) ناحیه ای است نجدی در نزدیکی حجاز. (از معجم البلدان ).